معنی نیروی شهوت

حل جدول

لغت نامه دهخدا

شهوت

شهوت. [ش َهَْ وَ] (ع اِمص، اِ) آرزو. (مهذب الاسماء). آرزو و میل و رغبت و اشتیاق و خواهش و شوق نفس در حصول لذت و منفعت. (ناظم الاطباء). آرزو و شوق نفس در حصول لذت و منفعت. (غیاث اللغات) (آنندراج). مطلق آرزوو خواهش. (آنندراج). اشتیاق. رغبت شدید. آرزوی چیزی. خواهش چیزی. آرزو. توقان نفس به امور مستلذه. (یادداشت مؤلف):
شهوت فرونشان و بکنجی فرونشین
منشین بر اسب غدر و طمع را مده لگام.
ناصرخسرو.
همه رنج جهان از شهوت آید
که آدم زآن برون از جنت آید.
ناصرخسرو.
آب شهوت مریز خاقانی
دست از این آب هم به آب بشوی.
خاقانی.
هرکه خر در خلاب شهوت راند
در سر افتادش اسب سرکش عمر.
خاقانی.
بغربت زنی کردی آن شد وگرچه
که صد شهوت او بپاکی نیرزد.
خاقانی.
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو.
مولوی.
پس کلوا ازبهر آدم شهوت است
بعد از آن لاتسرفوا زآن عفت است.
مولوی.
سیاه را در آن حالت نفس طالب بود و شهوت غالب. (سعدی).
به شهوت قرب تن با تن ضرور است
میان عشق و شهوت راه دور است.
وحشی بافقی.
- از سر شهوت برخاستن، از شهوت دوری جستن. کناره گیری از شهوت: اما میترسیدم که از سر شهوت برخاستن... کاری دشوار است. (کلیله ودمنه). هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه... از سر شهوت برخیزد. (کلیله و دمنه).
- به شهوت حرام افتادن، به خواستی درافتادن که مخالف با دستور شرع باشد: از شهوت حلال به شهوت حرام افتاده است. (گلستان).
- شهوت جنبیدن، میل شدید نمودن: وی را شهوتی بجنبید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100).
- شهوت حلال، خواست که مخالف با دستور شرع نباشد: هرکه ترک شهوات ازبهر قبول خلق داده است از شهوت حلال به شهوت حرام افتاده است. (گلستان).
|| اشتهاء. (یادداشت مؤلف): باید که طعام بر شهوت صادق خورند و تأخیر نکنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). تشنگی غلبه کند [در شخص مسلول] و شهوت طعام برود بسبب ضعیفی قوه. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || قوه ای در حیوان برای جلب ملایم. مقابل غضب که دفع مُنافر است. (از یادداشت مؤلف). || قوه ٔ آرزوانگیز. ج، شهوات. (یادداشت مؤلف). || آرزوی جماع. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). || جوع. (یادداشت مؤلف). خواهش و آرزوی طعام. (ناظم الاطباء). || فاسد گشتن قلوب است که انسان را بشرارت و شیطنت وامیدارد. || میلهای غیرشرعی. (قاموس کتاب مقدس). هوا و هوس. (ناظم الاطباء). آرزوهای نامشروع. || (ص) مشتهی. (یادداشت مؤلف).


شهوت رانی

شهوت رانی. [ش َهَْ وَ] (حامص مرکب) دنبال روی شهوت. به اعمال شهوت مبادرت کردن.


شهوت ران

شهوت ران. [ش َهَْ وَ] (نف مرکب) دنبال شهوت رونده. که شهوت راند. که به اعمال شهوت مبادرت ورزد.


نیروی

نیروی. (اِ) نیرو. رجوع به نیرو شود: دانای یونان... یاد کرد نیروی و کارکرد و کارپذیری. (از مصنفات بابا افضل ج 6 ص 390) (فرهنگ فارسی معین).


شهوت چشیدن

شهوت چشیدن. [ش َهَْ وَ چ َ / چ ِ دَ] (مص مرکب) به کار بردن شهوت. چشیدن طعم و لذت شهوت:
هوی را با هوس الفت تو دادی
برای لذت شهوت چشیدن.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی هوشیار

پر شهوت

ورنناک (ورن شهوت) (صفت) که شهوت بسیار دارد پر شبق مقابل کم شهوت.


شهوت

میل و رغبت و اشتیاق و شوق نفس در حصول لذت و منفعت


شهوت ران

(صفت) شهوت پرست.

فرهنگ عمید

شهوت آلود

آنچه آمیخته به شهوت و هوس باشد، آلوده به شهوت،


شهوت

چیزی را دوست داشتن و رغبت شدید به آن داشتن،
جنبش نفس در طلب لذت و آنچه دوست دارد، خواهش نفس، میل و رغبت به درک لذت،
میل به جماع،

فرهنگ معین

شهوت

میل، خواهش نفس، میل شدید و غیرطبیعی به چیزی. [خوانش: (شَ وَ) [ع. شهوه] (اِ.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

شهوت

ورن

مترادف و متضاد زبان فارسی

شهوت

باء، شبق، میل، هوس، هوی

فارسی به عربی

شهوت

اخدود، رغبه، لحم

معادل ابجد

نیروی شهوت

987

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری